و به تلافی تمام این راهی را که گز کرده اند و با یه صفحه سفید کاغذ روبرو شده اند می خواهند انتقام سختی از من بگیرند.
انتقامی شبیه به یه نامه، یه شعر یا یه دل نوشته که شاید در انتهای همین راه همراه یه شاخه گل به دستت داده ام.
شاید بخندی یا شاید برایت دلنشین باشد.
شاید از بر بخوانی اش. آن هم روزهایی که دلتنگی امانت نمی دهد.
شاید ناخواسته زمزمه اش کردی. همان موقع که پشت خوش منظره ترین پنجره ایستاده ای و محو تماشایی.
شاید اصلاً ندانی. و این شعر، این حس ناب و عاشقانه از دست برود و کاغذی مچاله بشود در سطل زباله خانه ات.
شاید برای همیشه بی مخاطب بماند.
تمام این واژه هایی که تو دست از سرشان بر نمی داری.
تویی که محکوم به بی نامی شده ای و چون سایه ای سیاه در تمام خواب هایم پرسه می زنی.
نمی دانم از جان این واژه های ابری چه می خواهی
![](http://www./imgs/2014-10/36586638882194527428.jpg)